pass


hFarsi - advanced versionDownload this dictionary
pass

صادر شدن ،فتوى دادن تصويب و قابل اجرا کردن ،گذراندن ماهرانه گاو از کنار گاوباز با حرکت شنل ،يک دور حرکت در مسير مسابقه اسکى روى اب انصراف از پرش براى انتخاب اندازه هاى بالاتر،گردنه ،کلمه عبور،گذرگاه کارت عبور،معبر جنگى ،اجازه عبور،گذشتن ،عبور کردن ،رد شدن ،سپرى شدن ،تصويب کردن ،قبول شدن ،رخ دادن ،قبول کردن ،تمام شدن ،وفات کردن ،سبقت گرفتن از،خطور کردن ،پاس دادن ،رايج شدن ،اجتناب کردن ،عبور،گذرگاه ،راه ،گردونه ،گدوک ،پروانه ،جواز،گذرنامه ،بليط،گذراندن ،تصويب شدن
علوم مهندسى : انتقال يافتن منتقل شدن
کامپيوتر : تصويب شدن
معمارى : معبر
قانون ـ فقه : گذرنامه
ورزش : رد کردن چوب امدادى
علوم نظامى : مسير کوتاه جنگى

 
کلمات مرتبط(142) 

 
 
@@@@pass
 
@@@pass
 
@@pass