practice


hFarsi - advanced versionDownload this dictionary
practice

طرزکار،تکنيک ،تجربه ،رويه پيشه ،عرف ،رويه ،معمول به ،پيشه ،طرز اجرا،کاربندى ،عادت ،عمل کردن ،رسم ، )=practise(مشق ،ورزش ،تکرار،تمرين کردن ،ممارست کردن ،(بکارى )پرداختن ،برزش ،برزيدن
علوم مهندسى : عادت
معمارى : عادت
قانون ـ فقه : عمل ،جريان کار در دادگاه
روانشناسى : شيوه
ورزش : تمرين
علوم نظامى : تمرين

 
کلمات مرتبط(41) 

 
 
@@practice