bind


hFarsi - advanced versionDownload this dictionary
bind

خيمه ،بستن ،گرفتار واسير کردن ،مقيد کردن ،محصور کردن ،بهم پيوستن ،چسباندن ،صحافى کردن ودوختن ،الزام اور وغير قابل فسخ کردن( بوسيله تعهد يابيعانه)،متعهد وملزم ساختن ،بند،قيد،بستگى ،علاقه ،جلد کردن
علوم مهندسى : وصل کردن
قانون ـ فقه : موظف کردن
ورزش : حصار،کنارزدن شمشير حريف بطرف بدن او

 
کلمات مرتبط(8)