bound


hFarsi - advanced versionDownload this dictionary
bound

ملتزم شده ،خيز به خيز رفتن ،محدود کردن مقيد کردن ،vt.& vi.(،:)n.حد،سرحد،جست وخيز،محدودکردن ،تعيين کردن ،هم مرز بودن ،مجاوربودن ،مشرف بودن on( يا)with ،جهيدن ، : )adj.(اماده رفتن ،عازم رفتن ،مهيا،موجود،مقيد،موظف ،کران
کامپيوتر : انچه که کارائى يک سيستم را محدود مى کند
قانون ـ فقه : ملزم ،موظف
روانشناسى : مقيد
علوم نظامى : بستن

 
کلمات مرتبط(46) 

 
 
@@bound