branch


hFarsi - advanced versionDownload this dictionary
branch

تقسيم ،رسته ،دايره ،شاخ ،فرع ،شعبه ،رشته ،بخش ،(باtheو )forth شاخه دراوردن ،شاخه شاخه شدن ،انشعاب ،منشعب شدن ،گل وبوته انداختن ،(با )fromمشتق شدن ،جوانه زدن ،براه جديدى رفتن
علوم مهندسى : ساقه
کامپيوتر : انشعاب
عمران : شعبه
قانون ـ فقه : شعبه
روانشناسى : شاخه
بازرگانى : شعبه زدن ،رشته
علوم هوايى : در مدارات الکتريکى قسمتى از يک شبکه متشکل از يک يا چند المنت دو ترمينالى که بصورت سرى به يکديگر متصل شده اند
علوم نظامى : قسمت

 
کلمات مرتبط(46) 

 
 
@@branch