charge


hFarsi - advanced versionDownload this dictionary
charge

بار کردن ،شارژ کردن ،شارژ،عهده و تعهد و الزامى که بر شخص باشد حقى که در مورد ملکى وجود داشته باشد خطابه اى که رئيس محکمه پس از ختم دادرسى خطاب به هيات منصفه ايراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهاى داده شده ،خطاى حمله ،متهم کردن ،خرج منفجره ،پر کردن( جنگ افزار)،تصدى ،عهده دارى ،حمله ،اتهام ،هزينه ،وزن ،مسئوليت ،گماشتن ،عهده دار کردن ،زيربار کشيدن ،متهم ساختن ،مطالبه بها،پرکردن( باطرى وتفنگ)،موردحمايت
علوم مهندسى : بار الکتريکى
کامپيوتر : بار الکتريکى
الکترونيک : بار الکتريکى
معمارى : بار
قانون ـ فقه : مسائل قانونى لازم را براى ايشان تشريح مى کند
بازرگانى : بدهکار کردن
ورزش : بار،حمله به حريف
علوم هوايى : جرم کل سوخت در راکتهاى سوخت جامد
علوم نظامى : خرج گذارى کردن شارژ کردن

 
کلمات مرتبط(135) 

 
 
@@@@charge
 
@@@charge
 
@@charge