compass


hFarsi - advanced versionDownload this dictionary
compass

وسعت ،جهت ياب ، )adj.& adv.& vt.& vi.& n.(تدبير کردن ،نقشه کشيدن ،اختراع کردن ،دور زدن ،مدار چيزى راکامل نمودن ،باقطب نماتعيين ،جهت کردن ،محصور کردن ،محدود کردن ،فهميدن ،درک کردن ،گرد،مدور )n.( حدود وثغور،حوزه ،دايره ،حيطه ،پرگار،قطب نما
علوم مهندسى : دوره
الکترونيک : قطبنما
عمران : قطب نما
معمارى : قطبنما
نجوم : قطب نما
علوم هوايى : قطب نما
علوم نظامى : قطب نما
علوم دريايى : قطبنما

 
کلمات مرتبط(47) 

 
 
@@compass