cross


hFarsi - advanced versionDownload this dictionary
cross

متقاطع ،عرضى ،عبور کردن ،تقاطع کردن ،برخورد کردن قطع کردن يک مسير،صليب ،خاج ،چليپا،علامت ضربدر ياباضافه ،حدوسط،ممزوج ،اختلاف ،مرافعه ،تقلب ،نادرستى ،قلم کشيدن بروى ،خط بطلان کشيدن بر(با outيا)off،گذشتن ،عبوردادن ،مصادف شدن با،روبروشدن ،قطع کردن ،دورگه کردن(مثل قاطر)،پيوندزدن ،کج خلقى کردن ،خلاف ميل کسى رفتار کردن
علوم مهندسى : متقاطع کردن
الکترونيک : تقاطع
قانون ـ فقه : صليب ،پيوندى
ورزش : سانتر کردن ،ضربه هوک پس از ضربه حريف
علوم نظامى : حرکت سمتى

 
کلمات مرتبط(198) 

 
 
@@@@@cross
 
@@@@cross
 
@@@cross
 
@@cross