discharge


hFarsi - advanced versionDownload this dictionary
discharge

تاديه کردن ،دشارژ،تبرئه ،مفاصا،تصفيه ،پرداخت ،رفع اتهام ،تخليه بار،منفصل يا اخراج کردن ،ادا کردن دين ،برى الذمه کردن ،خارج کردن ،اخراج کردن ،خالى کردن پياده کردن بار،ازاد کردن ،مرخص کردن پس دادن ،دبى ،گذر حجمى در واحگ زمان ،برون ريزى ،شليک عصبى ،تخليه ،خالى کردن ،درکردن( گلوله)،مرخص کردن ،اداء کردن ،ترشح کردن ،انفصال ،ترشح ،بده
علوم مهندسى : تخليه الکتريکى
الکترونيک : تخليه الکتريکى
عمران : تخليه
معمارى : بده
قانون ـ فقه : ابراء،مرخص کردن هيات منصفه از دادگاه نقض حکم يا دستور دادگاه
روانشناسى : تخليه
بازرگانى : تاديه
علوم نظامى : اخراج کردن از خدمت رهايى از خدمت

 
کلمات مرتبط(100) 

 
 
@@@discharge
 
@@discharge