dispatch


hFarsi - advanced versionDownload this dictionary
dispatch

قتل ،ارسال کردن ،حمل مخابره کردن ،اعزام يکانها،گسيل داشتن ،گسيل کردن ،اعزام داشتن ،اعزام کردن ،اعزام ،روانه کردن ،فرستادن ،مخابره کردن ،ارسال ،انجام سريع ،کشتن ،شتاب ،پيغام ،توزيع امکانات
کامپيوتر : انتخاب کار بعدى و اماده کردن ان براى پردازش
قانون ـ فقه : despatch
بازرگانى : ارسال
علوم نظامى : عزيمت فرستادن پيام

 
کلمات مرتبط(5)