force


hFarsi - advanced versionDownload this dictionary
force

پاس بى هدف ،نيروى نظامى ،تحمل کردن مجبور کردن ،فشار دادن ،جبر،عنف ،نفوذ،(درجمع )قوا،عده ،شدت عمل ،(فيزيک )بردار نيرو،خشونت نشان دادن ،درهم شکستن ،قفل يا چفت را شکستن ،مسلح کردن ،مجبورکردن بزور گرفتن ،بزور بازکردن ،بى عصمت کردن ،راندن ،بيرون کردن ،بازور جلو رفتن ،تحميل ،مجبور کردن
علوم مهندسى : جبر
کامپيوتر : مجبور کردن
الکترونيک : نيرو
عمران : نيرو
معمارى : نيرو
قانون ـ فقه : عنف ،تحميل کردن
روانشناسى : وادار کردن
زيست شناسى : نيرو
بازرگانى : نافذ
ورزش : نيرو،تکرار ضربه براى به دفاع کشاندن حريف ،ضربه اى که گوى اصلى بيليارد متوقف مى شود يا بر مى گردد
علوم هوايى : نيرو
علوم نظامى : يکان قسمت نظامى

 
کلمات مرتبط(197) 

 
 
@@@@@@force
 
@@@@@force
 
@@@@force
 
@@@force
 
@@force