ground


hFarsi - advanced versionDownload this dictionary
ground

زمين کردن ،کف زمين ،عرصه ،جهت ،سبب ،تماس دادن توپ با زمين( رگبى)،خاک( کشتى)،به گل نشاندن ناو،کار گذاشتن يا مستقر کردن ،محوطه ،اتصال زمين ،اتصال منفى ،اتصال بدنه ،قطب منفى ،اتصال به زمين ، :)n.& vt.& vi.(زمين ،خاک ،ميدان ،زمينه ،عنوان ،کف دريا،اساس ،پايه ،بنا کردن ،برپا کردن ،بگل نشاندن ،اصول نخستين را ياد دادن(به)،فرودامدن ،بزمين نشستن ،اساسى ،زمان ماضى فعلgrind
علوم مهندسى : اصل
الکترونيک : سيم زمين
عمران : زمين
معمارى : زمينه
قانون ـ فقه : عنوان
روانشناسى : زمينه
ورزش : تماس دادن چوب به زمين پشت گوى براى امادگى ،محل ايستادن توپزن ،خاک
علوم هوايى : زمين
علوم نظامى : سيم منفى
علوم دريايى : به گل زدن

 
کلمات مرتبط(181) 

 
 
@@@@@ground
 
@@@@ground
 
@@@ground
 
@@ground