monitor


hFarsi - advanced versionDownload this dictionary
monitor

يک برنامه کنترلى ،صفحه نمايش تصوير،مونيتور،نمايشگر،ديده بانى کردن ،فرابين ،بازديد کار دستگاه ،رله کردن پيامها تقويت ارسال امواج ،به گوش بودن گوش دادن ،ناظر بودن ،بازبين ،بازبينى کردن ،اگاهى دهنده ،انگيزنده ،گوشيار،(در راديو )به علائم رمزى مخابراتى گوش دادن ،مبصر،ديده بانى کردن
کامپيوتر : صفحه نمايش
روانشناسى : نظارت کردن
زيست شناسى : فرانگر
ورزش : اگاه ساز
علوم نظامى : نظارت کردن

 
کلمات مرتبط(19)