observer


hFarsi - advanced versionDownload this dictionary
observer

ديده بان ،ناظر عينى ،ناظر يا مشاهده کننده ،مشاهده کننده ،مراقب ،پيرو رسوم خاص
قانون ـ فقه : ناظر
ورزش : گواه تعيين شده از طرف کميته برگزارکننده مسابقه گلف براى گزارش دادن نقض مقررات به داور
علوم نظامى : ديدبان جلوى توپخانه

 
کلمات مرتبط(13)