prick


hFarsi - advanced versionDownload this dictionary
prick

خراش سوزن ،زخم بقدر سرسوزن ،جزء کوچک چيزى ،هدف ،منظور،نقطه نت موسيقى ،چيزخراش دهنده(مثل نوک سوزن)،خار،تيغ ،نيش ،الت ذکور،راست ،شق ،خليدن ،باچيز نوک تيز فروکردن ،خراش دادن ،با سيخونک بحرکت واداشتن ،تحريک کردن ،ازردن

 
کلمات مرتبط(5)