stop


hFarsi - advanced versionDownload this dictionary
stop

قطع کردن ،متوقف کردن ايستگاه ،مکث ،ناک دان ،برخورد،ورجستن( در شمعکوبى زير پى)،متوقف کننده ،ايست ،ايستاندن ،ايستادن ،توقف کردن ،از کار افتادن ،مانع شدن ،نگاه داشتن ،سد کردن ،تعطيل کردن ،خواباندن ،بند اوردن ،منع ،توقف ،منزلگاه بين راه ،ايستگاه ،نقطه
علوم مهندسى : جلوگيرى منع
معمارى : ورجستن
ورزش : استوپ داور بوکس
علوم نظامى : گيره

 
کلمات مرتبط(70) 

 
 
@@stop